دبیرستان علامه حلی 8 تهران

ما این جاییم...
دبیرستان علامه حلی 8 تهران

این وبلاگ برای تمامی سمپادی هاست...

خصوصن بچه های سمپادی حلی8-ای...

آخرین نظرات

تقویم میلادی

#اشک ریختن‌هایمان

يكشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۷:۵۵ ب.ظ

متن زیر از یکی از دانش‌آموزان دوره 3 در مورد نمایشگاه است که در ادامه مطلب بدون تغیر و تصرّف حتمن بخوانید:

بسم الله الرحمن الرحیم

#اشک_ریختن‌هایمان

   آنچه که می‌خوانید سرِ جوِّ بدست آمده از نوشته ی زیبای آقای امیرخانی نیست ، بلکه از سر حس مسولیت اینجانب نوشته شده است ؛ قرار نخست هم این بود که نشریه ی حاضر ، در روز پنجشنبه بدست شما برسد که ... نشد .

   روز اول که به دبیرستان سمپاد آمدم ، سمپاد برایم معنایی نداشت و مفهومی را در ذهنم تداعی نمی‌کرد . من از در دیوار اینجا متنفر بودم و این تنفر را به هر وجهی بروز می‌دادم ، اما از اول هم برنامه ی پژوهشی مدرسه برای اهمیت و ارزش بالایی داشت و آن را دوست داشتم . در تمام این دوران به کار پژوهشی خود بها می‌دادم و برای آن وقت می‌گذاشتم اما احساس نمی‌کردم این اتفاق در ذهن دیگران هم رخ بدهد . اتفاق پنجشنبه ثابت کرد که برای خیلی ها پژوهشی ، بسیار رویداد مهمی است . آری قلم را از آن بر صفحه می‌گذارم که آنچه روی داده بماند و ثبت شود و حتی شده یک نفر هم آن را بخواند تا درد مشترک ما را بفهمد . این درد مشترک است که مرا وا می‌دارد سمپاد را دوست داشته باشم .

بی تردید برنامه ی پژوهشی ما ، بهترین برنامه ی پژوهشی میان مدارس استعدادهای درخشان نبود ، ما هم بهترین دانش آموزان پژوهشگر این سال ها نبودیم اما با وجود این همه بی امکاناتی و بی برنامگی ، هر آنچه بیرون آمد زایده ی عشق و علاقه ی ما بود . به یاد داریم وعده های اردو برای هر گروه را و وعده ی معلم خوب برای درس کشاورزی را ... اما همه ی این ها قابل اغماض بود ، اگر میوه ی حاصل از تلاش نه ماه ی مان را میخوردیم و طعم شیرینش را زیر دندان هایمان حس می‌کردیم .

   و صحبت از اگر به میان آمد ؛ آه که در این سال ها چقدر انسان ها به اگر ها دلبسته اند و چقدر این اگر بی وفا بوده است . بی شک ، اگر معشوق خوبی برای  عشق ورزی نیست ، پس بیایید هر آنچه روی داده را باور کنیم .

   من برادر هم سن سال شما هستم که اندکی ظاهرا بزرگتر به نظر می‌رسد ، با تمام تمایلات و امیالی که می‌توان در شخص 15 – 16 ساله یافت . من به قدر شما ناراحت از رویداد رخ داده ام و همانقدر قلبم درد می‌کشد ، اما بی شک برخورد احساسی آن چیزی نیست که کسانی که بر سر ما حق دارند ، از رویدادن آن راضی باشند . بله عده‌ای بر سر ما حق دارند و ما وام دار حقوق آنانیم ، لااقل من که خود را وام دار زحمات استاد ساسان یوسفی ( معلم پژوهشی خود ) می‌دانم ، خود را وام دار بهت فرو نشسته بر چهره ی شما می‌دانم ، خود را وام دار خشم ناشی از بغض استاد حسینی پور می‌دانم ، خود را وام دار اشک های در چشم حلقه زده ی بهترین دوست خود در مدرسه می‌دانم و ... .

   اکنون خودم را در حالی می‌بینم که عده ای با امید به بهترین نحو صورت گرفتن کارهای نمایشگاه مرا برگزیده اند ، در حالی که نمایشگاه عزیزمان را هنوز به دنیا نیامده ، در نطفه خفه کردند و غریبانه سر بریدند و من ، تنها می‌توانم نظاره گر این تصویر غم‌انگیز باشم . بله ! اگر فکر می‌کنید کم کاری از من یا دوستانم در کادر اجرایی بوده است ، صمیمنانه پوزش می‌طلبم اما به یاد داشته باشید ، در همه ی اتفاقات زندگی ، دنبال مقصر گشتن کاری است که گره ای را باز نمی‌کند و تنها وقت را تلف می‌کند . بله تقصیر بوجود آمده همیشه از مقصر مهمتر است .

آن هنگام که به دنیا آمدیم ، سیبی را به آسمان پرتاب کردیم و تا لحظه ی مرگ ، در انتظار بازگشت سیب عمرمان به دست هستیم ؛ آگاه باشید که سیب پرتاب شده ، صدها چرخ خواهد خورد تا بازگردد ، این اتفاق از کوچکترین چرخ های این سیب است ... .

   این نثر را به رشته ی تحریر در می‌آورم که اگر قرار باشد ده سال دیگر کسی از دانش آموزان سمپاد یا مدیران آن، آن را بخواند ، بداند که شکل دادن به تفکرات دانش آموز و وادار کردن او ، به کاری که خود هم می‌دانند بعدها حسرت انجامش را خواهند خورد ، اشتباهی بس بزرگ است که به هیچ طریق نمی‌توان آن را جبران کرد . سال های بعد ، همه ی ما این روزها را به یاد خواهیم آورد ، آری آن هنگام است که برخی که از سر جهالت چنین کرده‌اند ، طعم گس عملشان زیر زبانشان خواهد رفت . گفتند که عده ای بر اثر تفکر من باب اینکه دانش آموزان ، پژوهشی را ملعبه ی دست خود برای عدم درس خواندن قرار داده اند ، آن را به چنین اوضاع اسف ناکی در آورده اند . من به شدت تکذیب می‌کنم و تنها به آن کسانی که چنین کرده اند می‌گویم : الملک یبقی مع الکفر ، و لا یبقی مع الظلم . یادتان باشد دروغ را هم به لیست بلندبالای خطاهایشان اضافه کنید که دانش آموز را ، موجودی غیر ذی شعور فرض کرده اند .

   الاایهاالحال در این زمان ، عجیب به یاد جناب آقای رنجبر افتاده ام که خطاب به من می‌گفت : الخیر فی ما وقع . بله من آن هنگام هرگز قبول نکردم ، اما اکنون پس از گذشت ماه‌ها به ارزش سخن آن بزرگوار پی برده ام . امید است که به سخن این برادر کوچکتان اعتماد کنید و بدانید ، آن کسی که امروز قوت صبح شما را داده بی شک حواسش به خواسته ی دلتان هست ، پس خود را به دریای عظمت آرامش بخش او بسپارید و دست از تلاش برندارید ، چراکه صبح چهارشنبه ، بازهم آفتاب از مشرق سر بر خواهد آورد و گیسوان زرینش ، دوباره روشنایی بخش این خاک خواهند شد . کسی چه می‌داند ، شاید روزها ، ماه ها و یا حتی سال ها بعد به این نتیجه برسیم که برگزار نشدن نمایشگاه خیری در برداشت که برگزار شدنش هرگز چنین چیزی را نداشت .

یاعلی

   

نظرات  (۱۲)

دیالوگ ماندگار تمام نظرات این بخش از متن پویای عزیز است:
همیشه فکر می کردم دسته ای از تفکرات قدیمی دیگر نابود شده اند ...
اما تازه بوی بدشان را حس می کنم ... که بر خوشی مایه سایه افکنده اند ...
۰۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۳۴ اووووووولیییییییی
من امروز از صحبت های آقای علیپور بسی لذت بردم
۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۵۳ صرفا جهت اطلاع!!!!!!!!!!!!!
سلام.نمیخوام بازم حرف های تکراری رو دوباره بازگو کنم فقط میخواستم بگم انشاالله خدا جزای این همه نارحتی رو به مقصرش بده و شاید الان بتونه ما رو با حرف های تو خالی توجیه کنه اما آیا خودش میدونه دلایلی که اورده واقعا پذیرفته است یا نه و میخوام بدونم که با خراب کردن امید یک سری بچه اول دبیرستانی برای داشتن یک نمایشگاه، وجدان تون آرام میمونه.
به نظر من از یک نظر خوب شد که این اتفاق افتاد که بچه ها که پایان امسال قراره تعیین رشته کنند جامعه خودشونو بیشتر بشناسند و بدانند که باید همیشه قدرتمند باشند تا درخواست آنها همیشه در اولویت باشد.......
آرزوی بهترین ها دارم براتون.
من اول نمی خواستم نظرمو بگم ولی با دیدن صحبت بچه ها تصمیم گرفتم بگم به نظر من همه ی قضیه کمیل کردن نمایشگاه و .... به همین سادگی نبوده چون با اینکه می دونستن پرژه های ما خوب نبوده و بقول خودشون آبروی مدرسه رو میبرده چرا دقیقا چند روز قبل از نمایشگاه و زمانی که روز شمار به کار افتاده بوده و قبلش برای ساخت بروشور و پوستر نمایشگاه جلسه می گذارند و حتی برای اینکه هشدار داده باشن روز قبل از کنسل کردن نمایشگاه میان میگن اگه پروژه هاتون خوب نبود کنسل میشه!! بعد وقتی می پرسی چجوری تو بیست دقیقه تصمیم گرفتید میگن خیلی وقته این تصمیم رو گرفتیم و بعد برای جمع کردن ماجرا و کم کردن عصبانیت بچه ها یکی که مهره ی اصلی کنسل کردن نمایشگاه بوده و همیشه سره قضیه نمایشگاه بچه ها رو تهدید میکنه میاد واسه ما سخن رانی میکنه تا خودشو تبرئه کنه بعد می پرسه چرا ناراحت نیستید !! کادر مدرسه از همون اول با نمایشگاه و دوره ما مشکل داشتند که نمونشو دیدید و مدام در مورد نمایشگاه دوره قبل صحبت میکنند که با اندی تحقیق به این نتائجه میرسید نمایشگاه جالبی نبوده و از دیگه سمت مدرسه آبروی رو بهانه میکنه که با پس گرفتن دعوت از مدعوین بلند پایه و پوستر روز شماری که به سمت هیچ پیش خواد رفت بیشتر خواد ریخت و از تمام این قضایا می توان به این نتیجه رسید که یا مدرسه ما رو گوسفند فرض کرده . و در آخر باید گفت تنها کسی که باعث میشود هنوز امیدی به مدرسه داشت آقای سلطانی هستند که همیشه پشتیبان بچه ها هستند و اعتماد کردن به غیر از ایشان غیر منطقی به نظر میرسد آقای سلطانی اگر یک مقدار تند صحبت کردم عذر خواهی میکنم.
واقعا من از دوست خوبم (شهید زنده ی خودمان) ممنونم که درد ها و اشک هایمان را 2 بعدی کرد و روی برگه به نمایش در آورد ،شاید که آن ها درک کنند.
۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۵۱ شعورهای نداشته!!
بسیار متن عالی ای بود
واقعا فقط یک نفر است که تمام قد پشت ما ایستاده است و دلیل حضور راحت ما در مدرسه هم همین یک نفر و من به شخصه خودم با حضور این آدم است که هر روز با اشتیاق به مدرسه میام و هر روزی که خوشحاله ما خوشحالیم و هر روزی که ناراحته ما هم ناراحت
۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۱۲ پویا جعفرزاده
سلام

می خواستم متنی را بنویسم و فرصت نمی شد ...

اما حالا که سفره دلمان باز شده ، من هم درد و دلم را با شما در میان می گذارم

یادم هست اولین بار که نام تیزهوشان را شنیدم ، سر کلاس علوم بودیم و آقای توفیقی نیا با عشق و علاقه مشغول تدریس درس شیرین علوم بودند . من و دوستانم هم از اینکه در کمتر از چند ساعت دیگر به سمت راه آهن تهران به راه افتاده و به مشهد می رویم ، بی نهایت خوشحال بودیم .
اواخر کلاس بود که آقای فراهانی مشاور و مسئول پایه مان در را گشودند و گفتند هر کس می خواهد برای تیزهوشان ثبت نام کند ، الان بگوید ما با اولیا اش تماس می گیریم تا به مدرسه بیایند و ده هزار تومان هزینه ثبت نام را پرداخت کنند .
اول کمی دو دل بودم ، اما با این حال به همراه مهدی ، دستمان را بالا بردیم . از نگاه معنا دار بچه ها می شد فهمید که از انتخاب من راضی هستند ...
.
من تنها چند دقیقه بعد تیزهوشان را از یاد بردم ... تا زمان آزمونش ...

مانند خیلی دیگری از دانش آموزان در دبیرستان دیگری که خودمان اسمش را می دانیم ثبت نام کرده بودم که چند وقت بعد درست در بین بازی معروف ایران و آرژانتین پدر و مادرم قبول شدن در آزمون سمپاد را به من تبریک گفتند ...

یادم هست که پدرم به دلیل مسافت زیاد با ثبت نام در مدرسه مخالف بود اما هر طور بود راضی شد ...


.
.
.

حالا چند وقت است که هر روز سرویس حدود ساعت شش به دنبالم می آید
چند وقت است که آن طور که باید زندگی نکرده ام ، فقط روز را با هزار زور و زحمت به شب رسانده ام
گاهی اوقات هنگامی که مشق ها را ننوشته بودم و کپ هم نزده بودم ، عرق سردی بر روی پیشانی ام می نشست ...
گاهی سر زنگ هندسه مغزم هنگ می کند و سرم به شدت درد می گیرد
آن روز های اول پژوهشی رویا های بزرگی در سر داشتم...
فکر می کردم مدرسه خیلی با برنامه باشد اما گاهی اوقات صبح گاه با یک ساعت تاخیر برگزار می شد ... و می شود ... ( و امیدوارم که دیگر این طور نشود ...)
توهین ها که عادی بودند اما همیشه تحملشان راحت نبود...

همین چند وقت پیش هم قبل از این که خیلی راحت با حرف هایی نه چندان منطقی نمایشگاهمان را نیامده هیچ و پوچ کنند هم با خودمان می گفتیم اگر هم از این مدرسه برویم پس به کجا برویم ؟

اما حالا با گیجی خاصی از خودم می پرسم :
باید بروم
اما به کجا ؟
اگر سال بعد همین معدود افراد عزیزی که جلوی نابودی مارا گرفته اند هم از مدرسه بروند پس چه کسی ما را نجات خواهد داد ؟

اگر این عزیزان نبودند ما حتی نمی دانستیم نمایشگاهمان کنسل شده !
یعنی واقعا این قدر بی ارزش فرض شده ایم ؟

همیشه فکر می کردم دسته ای از تفکرات قدیمی دیگر نابود شده اند ...
اما تازه بوی بدشان را حس می کنم ... که بر خوشی مایه سایه افکنده اند ...

الان بیش از آنکه به نمایشگاه قکر کنم ،

بیش از هر چیز به دلیلی برای ماندن فکر می کنم ........
جانا سخن از زبان ما میگویی
شاید ما قبلا رفتارهای خوب آدمای مدرسه رو ربط به مدرسه میدادیم و خوبی مدرسه میدیدیم ولی الان فقط روی کسایی مثل شما آقای سلطانی حساب میکنیم و میدانیم که مدرسه ظرفیت ندارد و دقیقا با ماییم و نوای بی نوایی هم نظرم که اگر شما نباشید آنوقت مدرسه باید فکر دیگری بکند
yani mn shifte aqaye qasabam k mige a qiyafaton malome k narahat nistin darin film bazi mikonin!! :D
۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۱۶ ماییم و نوای بی نوایی
کاش بخوانند و بدانند مسئولین مدرسه و بفهمند که بیش از هشتاد درصد بچه ها در حال حاضر به فکر رفتن از مدرسه افتاده اند و امیدوارم جوری برخورد نکنند که همین معدود افرادی که رویشان حساب می کنیم از مدرسه بروند که مجبور می شوند کلاس هایشان را نه با بیست نفری که خوشان نگه می دارند، بلکه با بیست نفری که فقط همان ها را دارند تشکیل دهند
۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۰۴ یکی اشک ریزندگان
قابل توجه مسئولین پژوهشی که فکر میکنن اگه اسم پژوهشی رو ما باشه آب
روش میره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.