#اشک ریختنهایمان
متن زیر از یکی از دانشآموزان دوره 3 در مورد نمایشگاه است که در ادامه مطلب بدون تغیر و تصرّف حتمن بخوانید:
بسم الله الرحمن الرحیم
#اشک_ریختنهایمان
آنچه که میخوانید سرِ جوِّ بدست آمده از نوشته ی زیبای آقای امیرخانی نیست ، بلکه از سر حس مسولیت اینجانب نوشته شده است ؛ قرار نخست هم این بود که نشریه ی حاضر ، در روز پنجشنبه بدست شما برسد که ... نشد .
روز اول که به دبیرستان سمپاد آمدم ، سمپاد برایم معنایی نداشت و مفهومی را در ذهنم تداعی نمیکرد . من از در دیوار اینجا متنفر بودم و این تنفر را به هر وجهی بروز میدادم ، اما از اول هم برنامه ی پژوهشی مدرسه برای اهمیت و ارزش بالایی داشت و آن را دوست داشتم . در تمام این دوران به کار پژوهشی خود بها میدادم و برای آن وقت میگذاشتم اما احساس نمیکردم این اتفاق در ذهن دیگران هم رخ بدهد . اتفاق پنجشنبه ثابت کرد که برای خیلی ها پژوهشی ، بسیار رویداد مهمی است . آری قلم را از آن بر صفحه میگذارم که آنچه روی داده بماند و ثبت شود و حتی شده یک نفر هم آن را بخواند تا درد مشترک ما را بفهمد . این درد مشترک است که مرا وا میدارد سمپاد را دوست داشته باشم .
بی تردید برنامه ی پژوهشی ما ، بهترین برنامه ی پژوهشی میان مدارس استعدادهای درخشان نبود ، ما هم بهترین دانش آموزان پژوهشگر این سال ها نبودیم اما با وجود این همه بی امکاناتی و بی برنامگی ، هر آنچه بیرون آمد زایده ی عشق و علاقه ی ما بود . به یاد داریم وعده های اردو برای هر گروه را و وعده ی معلم خوب برای درس کشاورزی را ... اما همه ی این ها قابل اغماض بود ، اگر میوه ی حاصل از تلاش نه ماه ی مان را میخوردیم و طعم شیرینش را زیر دندان هایمان حس میکردیم .
و صحبت از اگر به میان آمد ؛ آه که در این سال ها چقدر انسان ها به اگر ها دلبسته اند و چقدر این اگر بی وفا بوده است . بی شک ، اگر معشوق خوبی برای عشق ورزی نیست ، پس بیایید هر آنچه روی داده را باور کنیم .
من برادر هم سن سال شما هستم که اندکی ظاهرا بزرگتر به نظر میرسد ، با تمام تمایلات و امیالی که میتوان در شخص 15 – 16 ساله یافت . من به قدر شما ناراحت از رویداد رخ داده ام و همانقدر قلبم درد میکشد ، اما بی شک برخورد احساسی آن چیزی نیست که کسانی که بر سر ما حق دارند ، از رویدادن آن راضی باشند . بله عدهای بر سر ما حق دارند و ما وام دار حقوق آنانیم ، لااقل من که خود را وام دار زحمات استاد ساسان یوسفی ( معلم پژوهشی خود ) میدانم ، خود را وام دار بهت فرو نشسته بر چهره ی شما میدانم ، خود را وام دار خشم ناشی از بغض استاد حسینی پور میدانم ، خود را وام دار اشک های در چشم حلقه زده ی بهترین دوست خود در مدرسه میدانم و ... .
اکنون خودم را در حالی میبینم که عده ای با امید به بهترین نحو صورت گرفتن کارهای نمایشگاه مرا برگزیده اند ، در حالی که نمایشگاه عزیزمان را هنوز به دنیا نیامده ، در نطفه خفه کردند و غریبانه سر بریدند و من ، تنها میتوانم نظاره گر این تصویر غمانگیز باشم . بله ! اگر فکر میکنید کم کاری از من یا دوستانم در کادر اجرایی بوده است ، صمیمنانه پوزش میطلبم اما به یاد داشته باشید ، در همه ی اتفاقات زندگی ، دنبال مقصر گشتن کاری است که گره ای را باز نمیکند و تنها وقت را تلف میکند . بله تقصیر بوجود آمده همیشه از مقصر مهمتر است .
آن هنگام که به دنیا آمدیم ، سیبی را به آسمان پرتاب کردیم و تا لحظه ی مرگ ، در انتظار بازگشت سیب عمرمان به دست هستیم ؛ آگاه باشید که سیب پرتاب شده ، صدها چرخ خواهد خورد تا بازگردد ، این اتفاق از کوچکترین چرخ های این سیب است ... .
این نثر را به رشته ی تحریر در میآورم که اگر قرار باشد ده سال دیگر کسی از دانش آموزان سمپاد یا مدیران آن، آن را بخواند ، بداند که شکل دادن به تفکرات دانش آموز و وادار کردن او ، به کاری که خود هم میدانند بعدها حسرت انجامش را خواهند خورد ، اشتباهی بس بزرگ است که به هیچ طریق نمیتوان آن را جبران کرد . سال های بعد ، همه ی ما این روزها را به یاد خواهیم آورد ، آری آن هنگام است که برخی که از سر جهالت چنین کردهاند ، طعم گس عملشان زیر زبانشان خواهد رفت . گفتند که عده ای بر اثر تفکر من باب اینکه دانش آموزان ، پژوهشی را ملعبه ی دست خود برای عدم درس خواندن قرار داده اند ، آن را به چنین اوضاع اسف ناکی در آورده اند . من به شدت تکذیب میکنم و تنها به آن کسانی که چنین کرده اند میگویم : الملک یبقی مع الکفر ، و لا یبقی مع الظلم . یادتان باشد دروغ را هم به لیست بلندبالای خطاهایشان اضافه کنید که دانش آموز را ، موجودی غیر ذی شعور فرض کرده اند .
الاایهاالحال در این زمان ، عجیب به یاد جناب آقای رنجبر افتاده ام که خطاب به من میگفت : الخیر فی ما وقع . بله من آن هنگام هرگز قبول نکردم ، اما اکنون پس از گذشت ماهها به ارزش سخن آن بزرگوار پی برده ام . امید است که به سخن این برادر کوچکتان اعتماد کنید و بدانید ، آن کسی که امروز قوت صبح شما را داده بی شک حواسش به خواسته ی دلتان هست ، پس خود را به دریای عظمت آرامش بخش او بسپارید و دست از تلاش برندارید ، چراکه صبح چهارشنبه ، بازهم آفتاب از مشرق سر بر خواهد آورد و گیسوان زرینش ، دوباره روشنایی بخش این خاک خواهند شد . کسی چه میداند ، شاید روزها ، ماه ها و یا حتی سال ها بعد به این نتیجه برسیم که برگزار نشدن نمایشگاه خیری در برداشت که برگزار شدنش هرگز چنین چیزی را نداشت .
یاعلی
همیشه فکر می کردم دسته ای از تفکرات قدیمی دیگر نابود شده اند ...
اما تازه بوی بدشان را حس می کنم ... که بر خوشی مایه سایه افکنده اند ...